آقا اجازه تکالیف فردا را برایمان بگو!

آوای فرهنگی – دانش آموز عزیزم آن روزی که زنگ آخر بود،  دست بلند کردید و گفتید :(آقا اجازه تکالیف فردا را برایمان بگو )؛ با چه شور و شوقی خواستید که تکالیف فردا را برایت بگویم…

دانش آموز عزیزم آن روزی که زنگ آخر بود،  دست بلند کردید و گفتید :(آقا اجازه تکالیف فردا را برایمان بگو )؛ با چه شور و شوقی خواستید که تکالیف فردا را برایت بگویم، تا در صبح شروع مدرسه آن را با آن همه هیجان وصف نا شدنیت به من نشان دهید .

فردا،  نه من به کلاس آمدم  نه خبری از مشق شبت بود . دیدم و شنیدم در حین انجام تکالیف در زیر آوار،  خودت و دفتر و کتابهایت مدفون شده اند، بغضی به سنگینی آواری که روی بدن نازنین و دوست داشتنی تو جا خوش کرده بود دل من را هم زیر هزار تن از خط و خاطراتت مدفون و بغض آلود کرد .امروزم را با جای خالیت آغاز می کنم.  کاش از اول می دانستیم “هر سلام سر آغاز یک خدا حافظی درد ناک است” کاش آنروز خیلی نگاهتان می کردم و سیر می دیدمتان که نا دانسته این آرزویم ناتمام ماند روزی دستان تو را گرفتم تا با مداد بر روی لوح سفید بنویسید؛ من پدر و مادر خویش را دوست دارم، اما امروز دستانت را در حالی می گیرم که پنجه های فراموش نشدنیت را زیر سقفی که روزی کانون گرم خانواده ات بود می گیرم که خبری از گرما و صمیمیت نیست.  روزی که زمین بغض خویش را بر سر تو و همکلاسیها ی معصوم و دوست داشتنی خالی کرد، تو رفتی و پدر و مادرت ماندند تا تو بار دیگر در بزنی و از مدرسه به خانه برگردی ،اما افسوس که با یک دنیا غم  و اندوه تنهایشان گذاشتی و رفتی روحت شاد، گل بی خار زندگی حیف از رفتنت! چه زود غروب کردید.

سیروس انصاری نیا کارشناس مدیریت وبرنامه ریزی آموزشی ایوانغرب

انتهای پیام/

صاحب امتیاز و مدیر مسئول پایگاه خبری آوای فرهنگی

دیدگاهتان را بنویسید