آوای فرهنگی – حتما بارها واژه کودک درون راشنیده اید.امروز داشتم با خود در موردمسافرت تعطیلات نوروزی حساب و کتاب می کردم، هر چقدر که زور می زدم،نمی توانستم خودم را متقاعدکنم، تعطیلات نوروزی، مسافرتی، ولو با اعمال شاقه بروم.(مسافرت با اعمال شاقه یعنی مسافرتی باحداقل ها، خوابیدن در کلاسی که در گوشه ای از آن میز و نیمکت ها را چیده اند و…)
در این افکار بودم که پس از تعمقی کوتاه به راز بزرگی در اعماق ذهنم پی بردم، با کمال شگفتی متوجه شدم در درونم صدایی مدام می گوید: «نیست،نیست،نیست».
دیدم معاونتی تحت عنوان برنامه و بودجه در غیاب آگاهی من، در درونم رشد و نمو یافته که دائما مشغول حساب و کتاب و دو دو تا چار تاست .این صدا روحیه مرا تخریب کرده و قدرت هر گونه برنامه ریزی ریسک آلود را از من گرفته بود. با کنکاش و تأمل بیشتر رازهای بیشتری بر من مکشوف گردید.
متوجه شدم تمام حرکات و سکنات و گفته های معاونت برنامه و بودجه درونم، دقیقا شبیه جناب «نوبخت» است. عجب مکاشفه ای! نوبخت درونم از بس گفته بود، نیست، نیست، نیست ؛ من هم باورم شده بود.
از قضا با دوستی که کارمند وزارتخانه ای فخیم است و دارای مدرک دیپلم، در مورد نوبخت درون صحبت می کردم که ایشان پازل اکتشافات من را تکمیل کرد. از ایشان در مورد شعار اصلی نوبخت درونش سئوال کردم که ایشان با کمال شگفتی گفتند، شعار نوبخت درونش این است، «هست، هست، هست، فقط برای فرهنگیان نیست»
حال دیگر تکلیفم با خودم مشخص شده بود، تنها راه نجات خود را کشتن «نوبخت» درون می دیدم.
پس از مطالعات گسترده و سیر آفاق و انفس راه حذفش را آموختم.
به محض پیداشدن سروکله اش و قبل ازاینکه بخواهد سخنی بگوید،چند بار با صدای بلند می گفتم، هست، هست، هست. به مرور زمان حضورش در کله ام و پچ پچ های مأیوس کننده اش کمتر شده بود، اما هفته ای چند بار به خوابم می آمد و با صدای بلندمی گفت، نیست نیست، نیست.
اما من فعل خواستن را خوب صرف می کنم، آنقدر جمله و کلمه تأکیدی خود را تکرار کردم که آرام آرام،نوبخت درونم رنگ باخت و رفت، افسوس که دیر جریان را فهمیدم، شاید چند ماه بعد ازرفتن نوبخت از ذهن من، از نوبخت معاون رییس جمهور هم خبری نباشد،آنگاه دوباره من می مانم و نوبختی دیگر که باید مغلوبش کنم،اما شاید من دیگر حال و حوصله اش را نداشته باشم./ صدای معلم